داستان های زیبای عاشقانه

داستان عاشقانه عشق رمانتیک,داستان عاشقانه قلب,داستان عاشقانه لیلی و مجنون,داستان غمگین عاشقانه,داستان لیلی و مجنون,داستان مجنون و لیلی,داستان های زیبای عاشقانه,داستان و عشق,داستانهای زیبای عاشقانه,داستانهای عاشقانه,داستان,داستان عاشقانه جدید,داستان بسیار زیبای عاشقانه قلب,داستان عاشقانه قلب جدید,قلب داستان عاشقانه,داستان عاشقانه باحال قلب,

داستان عاشقانه عشق رمانتیک,داستان عاشقانه قلب,داستان عاشقانه لیلی و مجنون,داستان غمگین عاشقانه,داستان لیلی و مجنون,داستان مجنون و لیلی,داستان های زیبای عاشقانه,داستان و عشق,داستانهای زیبای عاشقانه,داس

نقشه سایت

خانه
خوراک

عنوان محصول

توضیحات محصول
قیمت : ---- تومان

عنوان محصول

توضیحات محصول
قیمت : ---- تومان

موضوعات

امکانات جانبی

آمار

تبلیغات

داستان عاشقانه تویی تنها عشقم

داستان عاشقانه تویی تنها عشقم

عکس عاشقانه دو نفره

 بهمن پسر ۲۶ ساله ای بود که با دختری به نام آرمیتا دوست بود.

از دوستی این دو ۱۰ ماهی می گذشت و بهمن روز به روز به

دوست دخترش بیشتر عادت می کرد. تمام این ۱۰ ماه آنان

تمام فرصت بیکاری شان را با هم می گذراندند. 

هر دو دانشجو بودند و اصلا دوستی شان در دانشگاه رقم خورده بود.

برای خواندن بقیه داستان به ادامه مطلب بروید

داستانی عاشقانه و زیبا در رابطه با قلب شکسته شده…

داستان عاشقانه قلب زخمی

نمی دانست دلش را کجا گم کرده است .

 تنها احساس خوش را به یاد داشت. احساسی که تابه حال نداشته است .

گیج و مبهوت به دنبال دلش می گشت به هرکجا که میرسید می پرسید .

هرکجا که احساس می کرد دلش آنجا باشد سر کشید .

به ادامه مطلب بروید

شاخه گلی خشکیده برای عشق

شاخه گلی خشکیده برای عشق

قد بالای ۱۸۰، وزن متناسب، زیبا، جذاب و … این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها،

توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند.

توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم.

به ادامه مطلب بروید

داستان عاشقانه عشق

داستان عاشقانه عشق

چشمانش…

چشمانش پر از اشک بود به من نگاه کردو گفت مرا دوست داری؟

به چشمانش خیره شدم، قطره های اشک را از چشمانش زدودم و خداحافظی کردم،

به ادامه مطلب بروید

داستان عاشقانه قلب

داستان عاشقانه قلب

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم

که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم. دختر لبخندی زد و گفت ممنونم

تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد.. حال دختر خوب نبود.. نیاز فوری به قلب داشت..

از پسر خبری نبود.. دختر با خودش میگفت ...

به ادامه مطلب بروید

ورود کاربران


» رمز عبور را فراموش کردم ؟

عضويت سريع

نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد