داستان واقعی

داستان,داستان عاشقانه,داستان های عاشقانه,داستان های کوتاه,داستان واقعی,داستان کوتاه,دختر و پسر فانتزی,دختری تنها,دور,دوست,دوست دارم,دوست داشتن,دوستت دارم,رمانتیک,زندگی,زوج,زیبا,صبر,صبور,طلاق,

داستان عاشقانه منصور و ژاله به هم امروز روز دادگاه بود ومنصور میتونست از همسرش جدا بشه.   منصور با خودش زمزمه کرد چه دنیای عجیبی دنیای ما.   یک روز به خاطر ازدواج با ژاله سر از پا نمی

نقشه سایت

خانه
خوراک

عنوان محصول

توضیحات محصول
قیمت : ---- تومان

عنوان محصول

توضیحات محصول
قیمت : ---- تومان

موضوعات

امکانات جانبی

آمار

تبلیغات

داستان عاشقانه عشق منصور و ژاله به هم

داستان عاشقانه منصور و ژاله به هم

امروز روز دادگاه بود ومنصور میتونست از همسرش جدا بشه.

منصور با خودش زمزمه کرد چه دنیای عجیبی دنیای ما.

یک روز به خاطر ازدواج با ژاله سر از پا نمی شناختم

وامروز به خاطر طلاقش خوشحالم.

ژاله و منصور ۸ سال دوران کودکی رو با هم سپری کرده بودند.

اونها همسایه دیوار به دیوار یگدیگر بودند

ولی به خاطر ورشکسته شدن پدر ژاله،

پدر ژاله خونشونو فروخت تا بدهی هاشو  بده

بعد هم آنها رفتند به شهر خودشون.

بعد از رفتن اونها منصور چند ماه افسرده شد.

برای خواندن بقیه داستان عاشقانه عشق منصور و ژاله به هم به ادامه مطلب بروید

ورود کاربران


» رمز عبور را فراموش کردم ؟

عضويت سريع

نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد